loading...
جوک سرای خوزستان
محمد بازدید : 93 بهار 1394 نظرات (0)

شبی دخترکی خانه پسر جوانی را زد

پسر که در حال مطالعه بود از جا برخواست و در را باز کرد

دختر گفت : چند مرد او را دنبال کرده اند اگر میشود شب را به او پناه بدهد

پسر، دختر را به خانه آورد و او را به اتاق خواب خود راهنمایی کرد تا در آن استراحت کند و خود به اتاق پذیرایی بازگشت

صبح روز بعد پسر وارد اتاق شد و دید دختر دراتاق خواب نیست

ساعاتی بعد درب خانه پسر به صدا درآمد و مردی نامه ای از طرف حاکم شهر به پسر داد

در آن نامه حاکم پسر را به قصر خود دعوت کرده

پسر به قصر حاکم رفت و در کنار تخت حاکم همان دختر را یافت

حاکم به پسر گفت : این دختری که تو میبینی و دیشب به او جا و مکان داده ای دختر من است

او بسیار زیبا است و وسوسه انگیز اما چه شد که تو با اینکه با او در خانه خود تنها بودی به او نظر نکردی

پسر گفت : هرگاه که شیطان وسوسه ام میکرد من انگشتان خود را روی شمعی که روشن بود میگرفتم و از سوزش انگشتانم عذاب خداوند را یاد میکردم

حاکم پرسید که اهل کدام دیار می باشی

پسر گفت : دزفولی ام

ناگهان حاکم به پهنای صورت اشک ریخت و پرسید : " از بچه های نیشخندسنجر چه خبر؟؟

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
در این‌وبلاگ‌مطالب بسیار خنده داری گذاشته میشود و هروز هم بروز میشه سر بزنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سلام نظرتون راجب مطالب سایت چیه؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 623
  • کل نظرات : 53
  • افراد آنلاین : 54
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 178
  • آی پی دیروز : 54
  • بازدید امروز : 260
  • باردید دیروز : 63
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 848
  • بازدید ماه : 848
  • بازدید سال : 21,349
  • بازدید کلی : 131,242
  • کدهای اختصاصی