دختری سوار تاكسي شد و کنار يك روحاني جوان و زيبا نشست. او به روحاني نظر داشت ولی روحاني جوان از قصد دختر با خبرشد و زود پیاده شد. راننده تاكسي که متوجه شده بود به دختر جوان گفت: روحاني شبها درقبرستانی مشغول عبادت است. تو امشب با لباس فرشته ها برو و بگو من از طرف خدا آمده ام. دختر جوان نصفه شب که روحاني مشغول دعا بود به پیش او رفت و درخواست خود را در لباس فرشته گفت. روحاني با هزار زور قبول کرد. وقتی که کارشون تموم شد دختر ماسک خود را برداشت و گفت: سوپرایز... ! من همون دختر توی تاكسيم....!!!! روحاني هم ماسک خود را برداشت و گفت: زرشک!!! منم راننده تاكسيم!!!
درسته که یوز ایرانی در حال انقراضه،
اما پفیوز ایرانی شدیدا در حال افزایشه!!!