.لره رفت نونوایی،هیشکی نبود،گفت: 10تا نون میخوام،شاطردید یارو لره خواست اذیتش کنه گفت:برو ته صف وایسا نوبتت که شد بهت میدم!😳لره گفت:ای بابااینجاکه کسی نیست!شاطرگفت:اینهمه آدم مگه نمیبینی! بعدازچند دقیقه لره باسنگ زد شیشه نونوایی رو آورد پایین!شاطره گفت: هوی مگه مرض داری سنگ میندازی؟لره گفت:توی اینهمه آدم ازکجا میدونی من بودم،پدرسگ!
كليد اسرار این قسمت
( لر باهوش)(