loading...
جوک سرای خوزستان
محمد بازدید : 62 تابستان 1394 نظرات (0)

شب سردی بود ….

 

پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …

 

شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت

 

و انعام میگرفت …

پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …

رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده

داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …

میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش …

هم اسراف نمیشد هم ….

بچه هاش شاد میشدن …

برق خوشحالی توی چشماش دوید ..

دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….

تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت :

دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …

خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …

دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …

چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …

مادر جان ! پیرزن ایستاد …

برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !

سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….

پیرزن گفت : دستِت دَرد نکنه

همین دیگه تموم خخخخخ 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
در این‌وبلاگ‌مطالب بسیار خنده داری گذاشته میشود و هروز هم بروز میشه سر بزنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    سلام نظرتون راجب مطالب سایت چیه؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 623
  • کل نظرات : 53
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 308
  • آی پی دیروز : 54
  • بازدید امروز : 686
  • باردید دیروز : 63
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,274
  • بازدید ماه : 1,274
  • بازدید سال : 21,775
  • بازدید کلی : 131,668
  • کدهای اختصاصی