دیروز برام خواستگار اومده بود
بابام گفت:درس میخونی یا شوهرت بدم
منم گفتم:هرچی میخونم یاد نمیگیرم
به نظرتون مفهوم رو خوب رسوندم
درشلوغی و ازدحام سالن بدجور قدم میزد !!!
در نگاهش فریادها نهفته بود !!!
گلویش را بغض سنگینی گرفته و بند کفشش را محکم بسته,
هر لحظه آماده نبرد بود !!!
گهگاهی فکر خودکشی هم به سرش میزد. . . !!!
:
:
:
:
لری که در عروسی شام بهش نرسيده بود. . . . !!!